ایرجا! رفتی و اشعار تو ماند


کوچ کردی تو و آثار تو ماند

چون کند قافله کوچ از صحرا


می نهد آتشی از خویش به جا

بار بستی تو ز سرمنزل من


آتشت ماند ولی در دل من

چون کبوتربچهٔ پروازی


برگشودی پر و کردی بازی

اوج بگرفتی و بال افشاندی


ناگهان رفتی و بالا ماندی

تن زار تو فروخفت به خاک


روح پاک تو گذشت از افلاک

جامه پوشید سیه در غم تو


نامه شد جامه در از ماتم تو

شجر فضل و ادب بی بر شد


فلک دانش بی اختر شد

دفتر از هجر تو بی شیرازه است


وز غمت داغ مرکب تازه است

رفت در مرگ تو قدرت ز خیال


مزه از نکته و معنی زامثال

اندر آهنگ دگر پویه نماند


بر لب تار بجز مویه نماند

بی تو رفت از غزلیات فروغ


بی تو شد عاشقی و عشق دروغ

بی تو رندی و نظربازی مرد


راستی سعدی شیرازی مرد

اندر آن باغ که بر شاخهٔ گل


آشیان ساخته ای چون بلبل

زیر سر کن ز ره مهر و وفا


گوشه ای بهر پذیرایی ما